13 ماهگی کیارش و جشن تولد 1 سالگی
عزیز دلم یه چند روزی بود که همه در حال تدارک یه جشن عالی برای تولدت بودیم ، با خاله بهناز و خاله لیلا و تارا جون رفتیم بازار، آخه چند وقت دیگه پاییز میاد و مدرسه ها باز میشه تارا هم که دیگه داره میره کلاس شیشم کلی وسایل مدرسه میخواست، البته برای شما هم دفتر نقاشی باب اسفنجی خریدم، صبر کن پسرم نوبت مدرسه رفتن شما هم میرسه :)))
با راهنمایی خاله لیلا به خاطر تجربه 11 ساله ش توی خرید وسایل تولد، یه عالمه چیزای خوشگل برات خریدیم. از قبل با آقای پدر تصمیم گرفته بودیم که تم تولدت باب اسفنجی باشه، آخه شما خیلی این موجود زرد شلوار مکعبی رو دوست داری، بسیار از وسایلت خوشمان آمد، کلی چیزای خوشگل برات خریدم عزیزم ... همه وسیله هات خیلی با هم یه دفه ای جور شد یه پوستر خوشگل باب اسفنجی هم با بابا دیدیم و برات گرفتیم، شما که خیلی دوسش داری ولی باید تا تولد سالم بمونه مادر من ...
کیارش گلم امسال نشد که جشن تولدتو تو روز تولدت بگیریم آخه مامان دوست داشت همه مامانی بابایی ها ، خاله ها، عموها و عمه جون باشن تو جشنت، ولی تارا جون همون روز باید می رفت نیشابور مسابقات کشوری تنیس روی میز، به خاطر همین جشنت با 1 هفته تأخیر برگزار شد...
خاله لیلا و تارا جون و خاله بهناز از قبل اومدن خونمون تا توی کارا کمک مامان و آقای پدر کنن، مرسی تارا جونم که تو این شلوغی مراقب کیارش بودی و باهاش بازی میکردی
توی همین شلوغی دندون پنجم شما هم خواسته یه سرکی بکشه ببینه چه خبره :))) خوش اومدی دندون خان سفید
انقدر از دیدن وسایل رنگی ذوق میکردی و میدوییدی اینور اونور که ما ترجیح دادیم شما لالا کنی بعد تزییناتو انجام بدیم ولی شما اصلا خواب تو چشمای نازت نبود انگار، وقتی خوابیدی که کار تزیین تموم شد و همه خوابیدن، خاله بهناز میز تولدتو خیلی با ذوق و خوشگل چید، مرسی خاله جون
مامان که در همه حال فقط نظرات بسیار ارزشمندی! ارائه میداد، اقای پدر هم فقط اجرا میکرد نتیجه ی این همکاری اینه که میبینی
همه خیلی زحمت کشیدنو کمک مامان و آقای پدر کردن، از همگی ممنونیم مخصوصا خاله بهناز و خاله لیلا و تارا جون و سروش جون و یلدا جون...
اینم آقا کیارش خوشگل و خوش تیپ
کیک تولدت خیلی خوشگل شد این قسمت هم با همفکری و همکاری مامان و خاله بهناز و یه عالمه سر و کله زدن با آقای کیک پز به سرانجام رسید...
خیلی به همه خوش گذشت و همه چیز خوب بود، خداروشکر
عزیز دلم تو روزای آخر 13 ماهگیت یه کار جالب میکنی که مامان کلی خندش میگیره، بعد از آب خوردن دستتو می کنی توی لیوان آبت و شروع میکنی به آب بازی، بعد انگار که ریتم داشته باشه با هر حرکت دستت، یه حرکت رقص کومبولی هم میایی، دیگه ادم با آب خوردنم مگه میرقصه پسر جان :)))
مامانی و بابایی از مشهد برات یه قطار آوردن، خاله بهنازم که یه مدل دیگه ی قطار برای کادوی تولدت گرفته بود، حالا عشقت شده این دو تا قطار، وقتی روشنشون می کنیم کلی بالا پایین میری و از خودت صدا در میاری، قیافت حسابی دیدنیه اونموقع
کیارشم رفتیم سنگسر مراسم عروسی، اینجا یکی دیگه از سرزمینهای پدریه آقای پدره، اولش از خواب بیدار شدی، حسابیم اخمالو، ولی یواش یواش دیدی اِ اِ اِ این که راست کار خودته، دیدی دست دست کردن نداره شما هم پیوستی به بقیه، کلی حال کردی بان اون همه آهنگ و رقص و نور و دست و ...
وای پسرم، تو هم به جمع پیتزا خوران پیوستی اونم چه پیوستنی!!!، البته من و آقای پدر قبلا کله پاچه رو امتحان کرده بودیم ولی دیدیم نه هنوز علاقه ای به خوردنش از خودت نشان نمیدی ولی بدان و آگاه باش مامان و آقای پدر آخرش شمارو کله پاچه خورم می کنن، ببین کی گفتم ...
این از نوستالوژی های کوچیکیه مامانه که مثه قدیما توی پشه بند بخوابه، واسه همین خونه مامانی اینا پشه بند زدیم، شما کیف کردی از ذوقت نمی دونستی دیگه چیکار بکنی...
آقا این موتوره تارا جون نیست؟ کیارش وقتی اینو میبینی دوباره اون حس موتور دوستیت میزنه بالا انگار، میری روش میشینی و هی جلو عقب میری و گاز میدی...
این حالت صورتت میگه که یه کاری داری میکنی :) کیارش! باز گوشی مامانو برداشتی پسر بلا؟؟؟ خیلی خوشحالی؟؟؟
چه عکس آقا پسر خوشگلی رو صفحه گوشیه مامانه!!!
وای پسر آقای من، 13 ماهگیت مبارک باشه عشقم، حالا پسرم 1 سال و 1 ماهش شده و روز به روزم آقاتر میشه...