آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

عشق ما کیارش

15 ماهگی کیارش

1392/9/14 11:44
نویسنده : مامان و بابا
1,325 بازدید
اشتراک گذاری

 کیارشم آقای پدر در راستای آموزش به شما در جهت محول کردن هر چه زودتر مسولیت نون خریدن، تصمیم گرفت شمارو ببره نونوایی، خیلی مردونه دوتایی باهم، رفتن و اومدنتون به اندازه اینکه کل ورامینو پیاده برین، طول کشید!!! آقای پدر می گفت که شما جلوی هر مغازه وایمیستادی و ویترینشو نگاه میکردی،به درختا دست میزدی و حتی مشاهده شده میخواستی یه زنبور گاوی و با پاهات بکشی!!! خلاصه کلی حال کردین با هم، اونم دوتایی بدون مامان دلتون اومد آخه؟؟؟

کیارش جونم بازم مثل همیشه کنار آقای پدر در حال دیدن تلویزیون هستنلبخند اینا هم آموزشاییه جهت آمادگی برای سریال دیدن پشت سرهم و نفسگیر...

 

وای از دست این خاله انسی!!! به قول تارا، خاله انسی این دفعه پدرتو درآورد، میگم کیارش خاله انسی چکارت کرد؟ دست میکشی رو صورتت، میگم اونوقت شما چکار کردی؟ جیغ میکشی...قهقهه ولی شما مثل همیشه آقا باش پسر گلم، هر وقت که خاله چلوندِت شما براش بوس بفرست تو این کارم که خیلی واردی...

آخه این چه مدل خندیدنه؟؟؟

 

 

پسرم انگار که حسابی دَدَری شدی، تا میفهمی میخوایم بریم بیرون، میدویی میری شلوار و جورابتو میاری که یعنی منم باهاتون میام، بعدم میخوابی و پاهای توپولیتو میاری بالا... دیگه یک لحظه هم درنگ جایز نیست!!!

کیارش مماغت کو؟متفکر

 

کیارش موهات کو؟سوال

 

کیارش گوشات کو؟متفکر

 

کیارش پاهات کو؟سوال

 

پسرم چشمای خوشگلت، لبات، زبونت، ممیشت، دستات و یه جای دیگرو هم نشون میدی...

عزیزدلم شما اونقد آقایی که هر وقت می بینی مامان کارش زیاده میایی کنترلو میدی بهم تا واست باب اسفنجی بذارم، آهنگ اولشم یاد گرفتی یه جورایی باهاش می خونی و خودت و تکون میدی، بعد بهت میگم بیا تکیه بده، شما هم خیلی شیک عقب عقب از جلو تلویزیون میایی تا برسی به بالشت و بهش تکیه میدی، حاضر نیستی یه لحظه از باب اسفنجی چشم برداری...

جدیدا هم که همش میخوای از میز بری بالا...

 

اینم تفریح جدیدته که کلا میری روی هر میزیو راه میری، مای بینوا هم باید اینور اونور دنبالت بیایم که یه وقت نیفتی پایین، شمع های مامانم که شکوندی...ناراحت

 

واقعا به این ذوق می ارزه...قلب

 

ارکستر سمفونیک وروجکای خاندان تبیانی با شرکت سروش... یلدا...  کیارش...تشویق

مامان جان خیلی باحالی، یه چیزایی فهمیده بودی که سروش فوت میکنه و بعد صدا درمیاد شما هم از دور فوت میکردی و با دستت می زدی روش، تازه بهت برمیخورد که چرا صداش درنمیاد طفلی سروش مجبور میشد هی فوت کنه تا شما هنرنمایی کنی...

 

 

مثلا سروش و یلدا خوابن شما هم که حتما باور میکنی، خودشون بیشتر باور کرده بودن که خوابن!!!

 

قربون اون چشمای سرماخوردت برم من مادر...قلب

 

انقد خونه مامانی شیطونی کردی این دفعه که یه جورایی شما پدر تارا رو درآوردی، میفتادی روش بوسش می کردی، چونشو گاز میگرفتی، میرفتی جلو، عقب عقبی میومدی تو بغلش میشستی، تارا جونم با دستاش میگرفتت و تابت میداد برات شعر میخوند... خلاصه کلی با هم بازی کردین آخر شبم که تارا کلی خوابش میومد، نمیذاشتی بخوابه میفتادی روش و هی می خندیدی،بله!!! همچنان پر انرژی سر به سرش میذاشتی... آخه شما باید آخر از همه بخوابی میدونی که :)))

اینم عروسک کوچولوییای تارا (آرمان) که شما عاشقشی

 

 

 

 

 خاله بهناز یادت داده تا صدات میکنه میگی بله... میشینه باهات کلاغ پر بازی میکنه میگه کلاغ شما میگی پر، یه چیزایی تو مایه های خرگوش و گربه و مرغ هم میگی...

از روز تولدت به بعد هر چراغ روشنی شایسته یه فوت جانانست، میری پای فر لامپشو روشن میکنی و هی فوتش میکنی... بخاری هم که شمع روشنه به نوبه خودش! مگه خاموش میشه هی شما فوت کن حالا!!! یخچال هم که نیازی به فوت کردن و خاموش شدن نداره، ولی میشه یواشکی به آب سرد کن دست زد و آب بازی کرد و لباسارو خیس کرد مگه نه؟؟؟ ولی تو هر شیطنتی از شما یه امیدی هم تو دل مامان زنده میشه اونم اینه که پسرکم داره بزرگ میشه یعنی قدش اینقد بلند شده که دستش به خیلی جاها میرسه... آره مامانم شما فعلا هرکاری دوست داری میتونی انجام بدی، قربونت برم...            "آخه من دوست دارم چکار کنم؟؟؟ آخه من عاشقتم قلب چکار کنم؟؟؟" اینم شعر هر روز من برای شماست که غش میکنی از خنده...

اینجوری فوتبال میبینی ها داری خوشحالی میکنی بعد گل زدنتشویق

 

اینم مدله دروازه باز کردنته تازه توی این آکروبات بازیه شگفت انگیز دست مامانم بند کردی:))) دستاتو از پشت میاری تا من بگیرمشون ...

 

خیلی سعی و تلاش میکنی پسررررر....

 

 

 

 

عاشق خوردنه لیمو شیرینی، البته به این روشخنده اصلا وقتی آبشو میگیرم نمیخوری، اینم مدلای شماست دیگه، مامان و آقای پدر هم با همه سازهایی که شما میزنی نانای میکنن ... تورو خدا فقط انگشتاتو ببین چه فشاری میدی...

 

 پسرم عاشق نقاشی کشیدنه...

 

و عاشق کیبورد...

 

 

کیارش مامان از روی سفره ای - که رو عکس حیوونا فشار بدی صداشون درمیاد - و از رو کتاب نی نی توپولی و از یه کتاب دیگه -  که فقط عکس حیوونا هست - بهت آموزش داده و شما الان نتیجه آموزشهای مادری ... البته  صداي بعضي حیوونا رو از قبل هم بلد بودي دربياري  ولی الان خیلی حرفه ای تر شدی، صدای ببعی و هاپو و اسب و خروس و شیر و ببر و پلنگ رو درمیاری، مشمای تعویضت فیل و خرس رو قشنگ از هم تشخیص میدی و بهم نشون میدی، کلا هر جا انواع و اقسام حیوونا رو می بینی کلی ذوق می کنی و صدا درمیاری، عاشق حیوونا شدی و مامان هم از همین موضوع سو استفاده میکنه و همه غذاهارو میده میخوری!!! چجوری؟ اینجوری که باید همه غذاهای تو ظرفتو بخوری كه تموم شه تا بتونی خرگوش کوچولوی تو ظرفو ببینی دیگه:))) یعنی همچین مادر زرنگی داری شما...

اینه وضعیت خونه زندگیه ماااااا...عصبانی

 

کیارش تفریح جدید من و شما قایم موشک بازیه، انقد با هم حال می کنیم انقد با هم میخندیم انقد من کیف می کنم از خنده هات، من دنبالت می گردم و هی میگم کیارش کجایی؟ پس چرا من پسرمو نمیبینم ، هی دور خودم میچرخم که مثلا نمی دونم شما کجایی، هی صدات می کنم کیییییاااااررررش... بعد شما طاقت نمیاری و میپری بیرون و هی می خندی و هی میخندی و منم هی کیف میکنم و هی کیف میكنم، یه شب هم به بابا نشون دادیم بازیه جديدمونو انقد خوشش اومده که هر شب مراسم قایم موشک بازي دارين با هم اونم کلی کیف می کنه...

فقط وقتی اینجایی مامان خیالش راحته و به کاراش میرسه...

 

میدونم، ميدونم، شما خیلی مظلومین، منم که یکسره دست به دکمه های گاز و کیبورد و کیس و تلویزیون و ماهواره و دی وی دی و .... میزنم، منم که در همه کابینتا و کشوها و کمدارو باز و بسته می کنم، منم که میرم وسایل مامانو خودم رو میریزم تو سطل آشغال... آره مامان جان شما اصلا اهل این حرفا نیستی 

 

اهل كادو دادن هم هستي شما، شال گردنتو هدیه دادي به آقاخرسی، آره پسرم

 

عینکای عمو حسین رو چشمای ناز شما... 

 

 

بله، آقا کیارش دارن  باغچه خوشگله خونمونو به شما نشون ميدن، اينا پرتقالا هستن اينا هم گلای خوشگل و رنگارنگ باغچه مون

 

ببين تو رو خدا چه راحت نشستی رو زمین تا شلنگو وصل کنی به شیر آب، عاشق آب بازی هستی جیگرم...

 

ماجرای قتل یک سوسک کوچولو توسط کیارش، من که شوکه شدم به خدا تعجب به همین زودیاست كه دمپايي به دست مامانو از دست اين موجود خطرناك نجات بدی اون روزو دارم ميبنم :)))

 

 

 

پسرم 1 سال و 3 ماهش شده صد ساليگيتو ببينه مادر

 

پسر خوابالوي من مامان داره ازت عكس ميگيره يعني ژست گرفتن اينقد خسته كننده ست اره پسرررر

 

اي مادر فداي خنده ت بشه كه اينجوري خستگي و از تنم درآوردي اره پسرم اينجوري ژست بگير

 

دقت کردی نگاهتون مثل همه؟؟؟ اصن يه وضعي

 

یعنی من نمی دونم این پدر و پسر چی از جون این تلویزیون میخوان؟؟؟ شما می دونی؟؟؟ البته كه همه ي اينا در راستاي آموزشه :)))

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

بابا
11 آذر 92 15:48
الهی بابا فدات بشه
خاله بهناز
12 آذر 92 20:09
جیگر منننننن فدات بشم عاشق مماغتممممم
مونا (مامی آدرین)
14 آذر 92 0:09
15 ماهگی قند عسلکتون مباررررررک ایشاالله همیشه لبت خندون باشه خاله جونم قررررربونت برم مرسی عزیزم ممنون پسر گلتون و بوس کنین
مهرانه
14 آذر 92 0:18
مرده ي اون عكس مظلومت شدم اين خاصيت به روي خودت نياوردن رو از مجاورت مامانت با من به ارث بردي من ميدونم اره جوجه اره
خاله بهناز
14 آذر 92 9:02
عزیزدلم قربون دستات برم که نقاشی میکنی
خاله لیلا
14 آذر 92 15:15
الهی خاله قربون این عکسات با خودت بره.جانم.فدای اون دو تا عکس اخرت بشم من.