تولد تاراجون
27 آذر یکی از روزای خیلی خیلی مهمه تو زندگی خانواده ی ما، روزی که تارا خانم، عزیزدل خاله با قدمش زندگی همه ما رو تغییر داد، هر سال توی این روز همگی ما کنار هم جمع میشیم تا این روز و جشن بگیریم و به تارا بگیم که چقدر دوسش داریم
شما هم سه ساله که ما رو تو این جشن همراهی میکنی و برای دوست جونت سنگ تموم میذاری، البته سالای قبل شما خیلی فینقیل بودی ولی امسال تلافی درآوردی و حسابی ترکوندی
در این صحنه شما خیلی آهسته جمع رو برای دقایقی تنها گذاشتی تا هم رفع خستگی کنی و صد البته نگاهی کوتاه به کادوها بندازی ما هم که حواسمون به شما نیست
به به، خاله لیلا جان و عمو باقر دوست داشتنی، تولد دختر خانمتون مبارک ایشالا که صد سالگیش و همین طور سلامت و شاد در کنار هم جشن بگیرین
ای جونم به بابایی و مامانی، ببین چه لبخندی به لب باباییه در کنار دختر کوچولوش، عزیز دلمی بابایی، عشقی مامانی
حالا دیگه نوبتی هم باشه، نوبت خاندان تبیانیانه ، شما که حسابی دقیق شدی به کیک، مادر جان دوربین کدوم طرفه ؟!!!
اینم اصل کاری، خاله بهناز جون که رابطه ش با تارا سوای همه ست
بیا شمع ها رو فوت کن، تارا شمع ها رو فوت کن ...
حسابی پایکوبی کردی پسرم، یه خرده بغل بابایی استراحت کن
این لحظه هم انقدر هنری!!! توسط آقای پدر ثبت شده، یه عکس خودگرفتم از خودشون بعدش انداختن که کَس دیگه ای این و به نام خودش نزنه
ببین خاله لیلا چقدر زحمت کشیده، دستت طلا خاله جون، دست همگی درد نکنه از عمه جون تارا تا خاله و بقیه ...
نوش جون همگی