آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

عشق ما کیارش

9 ماهگی کیارش و چهار دست و پا رفتن

1392/9/1 0:01
نویسنده : مامان و بابا
2,120 بازدید
اشتراک گذاری

 تق تق،تق تق تق، تق تق ...

آره عزیزم این صدا داره از دهن خوشگل شما درمیاد داری در کمال ناباوری به این صدا گوش میدی با یه بار آموزش یاد گرفتی...

ای جانم به این آبگوشت خوردنت، روز چهارم از نه ماهگیت اولین آبگوشتتو خوردی فقط مونده پیازو با مشت از وسط دو نیم کنی:)))  من فک میکنم شما هم مثل آقای پدر خوش خوراک هستی البته علاوه بر گوشت و مرغ، نون و ماست، سیب و موز، علاقه به خوردن سیب زمینی و هویج پخته هم از خودت نشون دادی که این نشون میده یه قدم تو خوش خوراکی از آقای پدر جلو زدی و با سبزیجات هم حال میکنی:)))

عزیز دل مامان داره آب میوه میخوره 

 

 کیارش شما خواب بودی و مامان داشت با دوربين افکتای جدید رو امتحان میکرد حاصلش شد اينا

 

 

 

داری تمام تلاشتو میکنی که خودتو  چهار دست و پا برسونی به وسایل دور و ور که هی واست چشمک می زنن... واقعا تلاشت قابل تقدیره پسرم. روز هفتم نه ماهگیت تازه راهشو پیدا کردی... حالا پاهات و میدی عقب و مثل چند روز گذشته تلاشت با افتادن، نا فرجام نمی مونه آفرین به پسر قوی من...

 

 

حتما خسته شدی دیگه....

 

 نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 آره؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 آره دیگه خوابیدی

 

 

هر روز صبح بازی پسر و مامان اینه... کلی دوست داری و از ته دل می خندی

 

 

 

 

دوست داری از جات بلند شی و ایستی، ما هم بهت کمک میکنیم دستای توپولتو میگیریم و تو هم یه "خ" کشدار میگی و وایمیستی، پاهای کوچولوت هنوز اونقدی قوی نشدن که به تنهایی بایستی... حالا چجوری میخوای خودتو برسونی به وسایل خونه؟؟؟

 

 

 

 ده دوازده روزی بود که رو این چهار دست و پا راه رفتنت کار می کردی اول صبح دو قدم حرکت کردی، با خودم گفتم امشب حتما آقای پدر و که خسته از سر کار میاد با چهار دست و پا رفتنت خوشحال می کنی، اما انگار نه !!! شما فقط و فقط به عشق رسیدن به عمو حسین تونستی راه بیفتی... من و مامان جون از ذوقمون شروع کردیم به دست زدن و شما تازه اون موقع بود که فهمیدی چیکار کردی...باریکلا پسرم کیف کردم... از فرداشم به آرزوت رسیدی و حمله کردی به وسایل خونه:)))

 

 

 يعني وقتي محو تلويزيون ميشين قيافه هاتون مثله همه

آخه این چه مدلیه پسر؟؟؟ کف پای راستت و با زانوی پای چپتو میذاری رو زمین و باهاش حرکت می کنی.خوشم میاد از امتحان کردن مدلای جدید، به روش خودت، هیچ ترسی نداری. یکی دیگه از همین مدلا اینه که همینطوری که رو شیمکت خوابیدی عقب عقب میری و بلند میشی میشینی، از این یکی انقد ذوق زده ای که تو خوابم با خودت تمرین می کنی:)))

تازه روی ایستادن هم داری کار می کنی، اول کف پای راستتو میذاری رو زمین بعد کف پای چپ، بعدشم اون کومبول خوشگلتو میدی بالا... اما هنوز نمی تونی بایستی مادر من:((( بعدش که می بینی کار دیگه ای از دستت برنمیاد خیلی راحت بی خیال این ماجرا میشی و دوباره سر جات میشینی...یاد میگیری پسرم اونم به موقعش...

 

ببين مامانو آقاي پدر چه جاهايي رو بلدن، اينجا يكي از روستاهای اطراف ورامینه عينا تو فك كن بهشت 

 

 

 مامان داشت لباس پهن میکرد شما انقد گریه کردی که مجبور شدم بزارمت تو سبد حالا ببين چقد خوشحالی...

 

با خاله بهناز جون رفتيم باغ پرندگان شما حسابي رفتي تو كف پرنده ها

 

 

 

 

 

 

 

خاله مهرانه اومده پیشمون،کلی کتابم از سمنان واست سوغاتي خریده شما هم که عاشق کتااااااااب:)))

 

خاله مهرانه یه عالمه عکس هنری ازت گرفته اولش خودتو گرفته بودی ولی بعدش لم میدادی روش و دوباره با هم دوست شدین فک کنم میخواستی بهش بگی زود زود بیاد پیشت

 

کیارش خاله مهرانه عاشق این شده که شما با گاوت که دوبرابر هیکلته بازی می کنی و گوشاشو میگیری تو دستات و خودتو میندازی روش و باهاش کشتی میگیری... آخرم که خسته میشی شروع میکنی سرش داد زدن:)))

 با خاله مهرانه رفتیم خونه خاله پرستو پيش آوین کوچولو، بعدشم رفتیم ددر، ولی آوین همش خواب بود آخه خيلي نی نیه هنوز

 

  

 

 

 

 دیدی گفتم یاد میگیری حالا می تونی بایستی، دستتو میگیری به در و دیوار و مبل و کمد و ... می ایستی دیگه فک کنم آماده ای بر ای تولد 10 ماهگیت یه رقص خوشگل مهمونمون کنی:)))

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

خاله بهناز
7 آبان 92 19:17
خاله جون باغ پرنده ها یادته چطوری با دقت به پرنده ها نگاه میکردی؟؟ عاشقتم خیلی ماهی
خاله بهناز
7 آبان 92 19:19
تازه عاشق TV دیدنتم که همه حواست میره به TV و دیگه صدای ماهارو نمیشنوی و ماهارو نمیبینی...
خاله بهناز
25 آذر 92 16:49
کل این عکساشو که گذاشتی آرشیوشو داری؟ چندتاشو میخوام چاپ کنم بله عزیزم همشو برات میارم جیگرم