آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

عشق ما کیارش

تولد و 1 ماهگی کیارش

1392/8/26 23:09
نویسنده : مامان و بابا
1,461 بازدید
اشتراک گذاری

کیارش عزیز ما، در ساعت 10:35 روز 9 شهریور 1391 در بیمارستان کسری توسط دکتر ناهید حاجی باقری پا به این دنیای قشنگ گذاشت. مامان(ساناز) و آقاي پدر(علی) خیلی خوشحالن و خدا رو شکر میکنن به خاطر هدیه زیبا و کوچولوشون(کیارش)...

 

مامان جان، اسم خوشگلتو از 4 ماه پیش انتخاب کرده بودیم و وقتی هم تو شيمک مامان بودی با همین اسم صدات می کردیم. فکر کنم به همین خاطرم بود از همون اول که با اسم صدا میکردیم متوجه میشدی با شما هستیم و برمیگشتی سمتمون.

کیارشم موقع تولدت، مامانی، خاله بهناز و اقاي پدر بیمارستان بودن و اولین عکسا رو خاله و آقاي پدر ازت گرفتن، آقاي پدر برای باباجون، عمو احسان و عمو حسین که بندرگز بودن عکساتو فرستاد و همه فامیل همون لحظات اول تولدت، صورت قشنگتو دیدن... بعدم برای خاله مهرانه و کل دوستای فیسبوک عکست فرستاده شد :))

بعد از ظهر هم که موقع ملاقات، مامان جون، عمه الهام، عمو ابوالفضل، سروش، زن عمو فاطمه و یلدا اومدن پیشت، بعدشم خاله لیلا و عمو باقر و تارا جون، عمو مختار و زن عمو و رویا جونم برای دیدنت اومدن میبینی چقد طرفدار داری شما :)

وقتی دیدی دور و ورت شلوغه چشمای نازتو باز کردی و ما تازه اون موقع چشماتو دیدیم عشق من

 

کیارشم فردای تولدت با مامانی و آقاي پدر رفتیم گرمسار خونه مامانی اینا، بابایی برات قربونی کرده بود و خاله لیلا اینا هم بودن و شما برای اولین بار وارد خونه بابایی شدی، اولین مهمونی ;)

اولین شب یه خورده بدخواب شده بودی، من و آقاي پدر همش بغلت میکردیم، آقاي پدر همش تو گهواره تابت میداد حتی تو خواب هم با پاش شمارو تاب میداد خیلی جالب بود برام، مرسی از اين آقاي پدر مهربون که در همه حال به مامان کمک میکنه، دوستش میدارم بسیار زیاد، دوبله...

 

کیارشم 4 روزت بود که برای اولین بار ناخن های دستتو گرفتم، خاله بهناز همرو نگه داشت و چسبوند تو آلبومت...

 

 

هر وقت می بردمت حمام تارا جونم کلی با سلیقه وسایلتو می چید و برات لباس انتخاب می كرد

 

اولین حمام شما تو خونه، قربون چشمای نازت بشم من ... x:

 

 کیارشم یه شب هم باباجون اینا اومدن گرمسار دیدن روی ماهت، شما هم که آروم در خواب تشریف داشتین...

از همون اول هم رابطت با آقاي پدر خوب بود و کنارش آروم میشدی

 

شب هفتم بابایی و مامانی و عمه جونه تارا اومدن دیدنت و  حاج آقا تو گوشت اذان و اسمتم گفتن، از همون شب خوابت مرتب شد و شما برای اولین بار 12 خوابیدی تا 5 صبح، صبحم که بیدار شدم دیدم 5 صبحه باورم نمیشد، دقیقا یک هفته بعد از تولدت هم بند ناف کوچولوت افتاد و مامان یخورده راحت شد...


 

مامانی برای شب ده شمارو برد حمام و مراسم مخصوص برگزار کرد بعدشم که زحمت کشید و مهمونی گرفت، اينم اولين مهموني به افتخار شما ;)

عزیز دلم تو این مدت همه فامیلای مامان(خاله ها، عموها، دختر عموها، دختر خاله ها، دختر خاله های مامانی و ... ) اومدن دیدنت و کلی هم برات هدیه آوردن دست همگيشون درد نکنه به خاطر زحمتي كه کشیدن، دوستای مامان هم با نی نی هاشون اومدن و کلی مامانو شاد كردن، البته شما که بیشتر لالا بودی، خاله پرستو و عمو مهدی و منا جون اومدن خاله مهرانه از سمنان اومد خیلی زحمت کشید...

بعد از دو هفته اومدیم خونه خودمون و باباجون برات قربونی کرد، عمه جون و عمو جوناتم بودن و کلی سنگ تموم گذاشتن، سروش و یلدا جون هم که دیگه نمی دونستن از ذوقشون چکار کنن...

فامیلای بابا هم اومدن دیدنت و کلی سرت گرم بود این چند وقت...

 

 

مدلای خواب فراوونی داری که خاله بهناز براشون اسمم گذاشته، قهرمانی و وزنه برداری و ... 

 

 

 

 

 

 آقای پدر به صورت کاملا واردانه شما رو تو قنداق می بنده و شما شبا خيلي آروم میخوابی ...

کیارش جونم یک  ماهه شدی. 

خاله بهناز میگه هر ماه برات تولد بگیریم. برات کلاه و شمع گرفته و کلی عکسای خوشگل، به این ترتیب هم تو،وقتی که بزرگ شدی، و هم ما میتونیم ببینیم که ماه به ماه چه تغییری کردی

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

tara
24 مرداد 92 0:20
کوچولووووو
مامان آدرین
12 آبان 92 23:27
واااااااااای دوست جون واقعاً دیگه دهنم از تعجب باز مونده به خدا. آدرین منم توی بیمارستان کسری ششم شهریور 91 توسط خانم دکتر حاجی باقری به دنیا اومد این قدر شباهت باور نکردنیه عزیزم خیلی دلم می خواد جوجه هامون همدیگر رو ببینند.
خاله بهناز
14 آبان 92 12:56
مامان جونش آیا از عکسای بیمارستان نمیذاری؟


به زودی عزیزمممممممممم
خاله بهناز
26 آبان 92 23:41
عشق خاله اولین بار وقتی دیدمت که هنوز تو شیمک مامان جونت بودی دستاتو حرکت میدادی و من بغض داشتم و خدارو شکر میکردم که تو رو سلامت و تپل میخواد به ما هدیه بده ... حالا 9 شهریور 91 منتظریم تا به این دنیا قدم بذاری لحظه اول که روی ماهتو دیدم وجودم سرشار از عشق و زندگی شد، حسی که برای دومین بار تجربه ش کردم... حسی که تا زمانی که زنده هستم برای تو و تارای عزیزم دارم. عاشقتم پسر کوچولوی شیطون