آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

عشق ما کیارش

18 ماهگی کیارش

1393/1/20 18:14
نویسنده : مامان و بابا
1,646 بازدید
اشتراک گذاری

 

 آقا کیارش این شام به مناسبت آغاز 18 ماهگیه شماست ماچ

 

شما خیلی قشنگ نشستی کنارمون و خیلی قشنگ تر غذاتو خوردی، من و آقای پدر کلی کیف کردیم، اولین بار بود که تونستی با نی نوشابه بخوریقلب

 

با یه آقا پسر گل هم دوست شدی و خیلی آقا منشانه رفتی جلو باهاش دست دادی...لبخند

 

عزیز دلم یه کار خیلی بامزه کردی... انقد که هر دفعه یادش میفتم کلی با خودم میخندم... یه شب که رفته بودیم دور دور من رفتم تو یه مغازه واسه خرید، شما و آقای پدر هم تو ماشین بودین که یک دفعه چشمت میخوره به یه عالمه توپ که جلو مغازه آویزون بودن شما هم با زبون بی زبونی به آقای پدر فهموندی که توپ میخوای آقای پدر میگه لحظه ای که من رفتم سمت توپا که واست یکیشونو بخرم شما کلی ذوق کردی و منم که می اومدم سمت ماشین شما برام دست میزدی... قربون پسر گلم برم که با یه توپ اینجور ذوق میکنهقلب

تو یه روز برفی فقط به این روش تونستم شمارو تو خونه نگه دارم...چشمک

 

کیارش جونم ببین چقد برف ...  آقای پدر هم امروز تعطیل شد و بهترین فرصت برای یه برف بازی جانانه... اولش تو حیاط بازی کردیم ولیدیدیم نه اینجوری نمیشه رفتیم پیشوا تو پارک کلی بدو بدو و برف بازی کردیم... مرسی خداجون به خاطر این برف خوشگللبخند

 شما و آقای پدر من رو مورد حمله و اصابت گلوله های برفی قرار دادین....  نامردااااااااااا

 

عزیز دلم این بار که رفتیم گرمسار تولد خاله شمسی جونم بود و ساراجون میخواست با یه جشن تولد غافلگیرش کنه، ما هم به سارا جون کمک کردیم و یه تولد خیلی خوب گرفتیم شما هم که مثل همیشه کلی انرژی دادی به جمعمون و کلی هم برامون رقصیدیماچ

  

خونه ی خاله لیلا هم رفتیم و تارا جون ما رو به یک سنتور حرفه ای مهمون کرد و شما هم مثل همیشه محو هنر تاراجون شده بودی، به نظرم تارا خیلی خوب پیشرفته و خیلی ماهر شده جدیدا کلی گروه نوازی میکنه با بقیه همکلاسی هاش و کلی کارای باحالی انجام داده... امیدوارم مثل همیشه موفق باشه و روز به روز پیشرفت کنه...

تارا جون عاشقتیمقلبماچ

 

وقتی میری تو اتاق تارا دیگه هر کاری دلت بخواد می کنی به هر چیزی هم که دلت بخواد دست می زنی اسباب بازیای تارا هم که همگی در خدمت شمان، در واقع همه عروسکای تارا از تو کمد میاد بیرون تا شما با هر چی دلت میخواد بازی کنی...

 

 

کیارش رفته بودیم خونه مامانیِ تارا، عمه مهدیه(عمه جون تارا) بهت گفت پیشی لالا کرده و دستاشو گذاشت کنار گوشش شما هم دیگه اینکارو یاد گرفتی و هر وقت خوابت میاد دستاتو میذاری کنار گوشت و میگی "خخخا" ...  با نمک تر اینکه منو صدا میکنی و خودت میری رو بالش میخوابی که یعنی من گشنمه و میخوام بخوابم... کلا این چند وقته هر وقت یه کاری باهامون داری با دستات بهمون اشاره می کنی و در مواردی هم دیده شده که مارو صدا میکنی و ما هم که همیشه در خدمت شما هستیمخنده

کیارش جونم با خرگوش کوچولو قایم شدین که تارا پیداتون کنه...

 

کیارش جونم با خاله بهناز رفتیم تهران تا خاله جون یه گوشی خوشگل بخره، این عکسا هم با گوشی جدیدش گرفته شده، برای شما هم یه چیزایی واسه عیدت خریدیم که البته بازم ادامه داره... بعد یه خرید طولانی چی بهتر از یه غذای خوب، نگاه کن چقد بهت چسبیده که خودت داری پیتزا و چیکن کورن میخوریخوشمزه

 

 

تو نوشابه خوردن با نی هم که دیگه اوستا شدی...خنده

 

کیارش جونم از اونجا که شما عاشق حیوونایی، یکی از سرگرمی های جدیدمون اینه که تو کامپیوتر عکس حیوونارو نشونت میدم شما هم خیلی با ذوق و دقت فراوون نگاه می کنی و بعضی وقتا اسماشونم به روش خودت میگی مثلا به خرگوش میگی "گو گو" یا به گاو میگی "گا" به خرس میگی "خخخخ" زرافه که می بینی میری زَر زَرت و میاری و یه بار هم یه چیزایی تو مایه های زرافه گفتی لاک پشت میبینی میدویی میری لاکی و میاری و وقتی هم که جوجو و پروانه می بینی با دستات بال بال می زنی ... آفرین پسر باهوش منتشویق

خاله بهنازجون یه سری کتاب برات گرفته که حیوونارو بر اساس رنگشون طبقه بندی کرده یعنی عشقت شده این کتابا، روی تاب در حال تاب خوردن هم که مطالعه خیلی به آدم میچسبه، یعنی پسرم  شما از وقتی کوچولو بودی و  خاله کتابای 1 تا 6 ماه رو برات گرفته بود تا الان کلی سرانه مطالعه تو کشور رو بردی بالا به خداقهقهه

 

ژست مطالعت عالیه...قلب

 

 

عزیز دلم از وقتی کوچولو بودی رابطت با تلفن خوب بوده آخه خیلی از کسایی که دوست دارن( مامانی و بابایی و خاله بهناز و خاله لیلا و تاراجون) فقط اینجوری می تونستن صدای قشنگت رو بشنون البته یه زمانی هم با وب کم در ارتباط بودین که وب کم ما یه جورایی داغون شد، اما ما از پا ننشستیم و الان از واتس اپ استفاده میکنیم، خلاصه حتی بابا هم یه وقتایی که سر کاره و دلش برات تنگ میشه تلفنی باهات حرف میزنه و شما ید طولایی در تلفن حرف زدن و صدا ضبط کردن تو واتس اپ داری یه وقتایی هم یه هنرنمایی هایی می کنی مثلا مامانی داشت باهات حرف میزد و گفت "کیارش کی میایی اینجا موتور سواری کنی" که شما از پشت تلفن صدای موتور رو واسش درآوردی یا وقتی میگم میخوام فیلم بگیرم ازت برای بابایی یا خاله لیلا بفرستم کلی کارای بانمک میکنی جلوی دوربین، با یلدا هم از وقتی خیلی کوچولو بودی تلفنی حرف میزدی جدیدا هم تا میفهمی پشت خط عمه الهام یا سروش هستن گوشی رو از من میگیری و خودت باهاشون حرف می زنی...

 

 

 

کیارش زن عمو جون شمارو قصه گو کرد... ماجرا از این قرار  بود که یه دفعه از روی یه تقویم که عکس پرنده و پروانه داره برات قصه گفت، از اون به بعد از ما یا زن عمو میخوای تا برات از روی تقویم بازم قصه بگیم... یه دفعه که زن عمو تا از در وارد شد با دستات بال بال زدی و رفتی بغلش تا تقویم رو برداره و برات قصه بگه... خنده یه وقتایی هم خودت دست به کار میشی و تقویمو ورق میزنی و برای ما قصه میگی... 

عکس هر حیوونی هم که می بینی میری عروسکش رو میاری و نشون مامان میدی که الهی مامان قربونت بشه جیجرمممم...

 

عزیزکم خیلی مراقب لاکی کوچولوت هستی... حتما دکتر هم بردیش که براش قطره بینی تجویز کردهخندهولی پسرم این قطره شما نیست احیانا؟؟؟!!!متفکرسوالتعجب

 

 

کیارش ببین آقای پدر چه کارایی به شما یاد میده... یه روز صبح تا از خواب بیدار شدی آقای پدر تو رختخواب بهت چشمک زد و شما هم در راستای برگردوندن حرکت آقای پدر به خودش! که یعنی بله ما هم بلدیمخندهاول با یه دستت یه چشمت رو بستی اما دیدی نه یه جای کار میلنگه، دو تا چشمات رو بستی با نمکیش این بود با این که دوتا چشمات بسته بود ولی یه حالت خاصی بود که با چشمای بسته معمولی فرق میکرد...  خلاصه که اول صبحی کلی مارو خندوندی ناگفته نماند که آخرش یه چیزایی تو مایه های چشمک زدن یاد گرفتی...

 

پسرم دندونای خوشگلت یکی پس از دیگری دارن میان بیرون دندونای نه و ده و یازدهم... دوتا آسیا یه دونه هم نیش به جمع دندونات اضافه شدن...

 

 عزیز مامان تو ماشین بودیم که شما زدی رو شونم صدام کردی و صورتمو گرفتی سمت آسمون و  پرنده هارو نشونم میدادی و با دستات بال بال میزدی و کلی برام توضیح میدادی...

 

 

 

خودت رو تشویق هم میکردی... کنارمون ماشین زرد و سبز میدیدی می گفتی "زرد" "سبز" یه جا هم من گفتم آقا شما هم پشت من زود گفتی "آقا"... خلاصه که از هر فرصتی استفاده می کنی و در پی یادگیری هستی عسلمقلب

 

خودت هم میدونی فقط شما توی خونه خرابکار هستین و داری خرابکاری هارو جمع میکنی ... ولی من راضی به زحمت شما نیستم آقا کوچولوماچ

 وسطاش بازی هم می کنی... تلفن هستن ایشون؟؟؟تعجبسوال

 

کیارش فینگیلی من تازه دریافتی که یه راهی هست که بلندتر بشی و به چیزایی که ما از دست شما دور میکنیم و روی میز و کابینت میذاریم، دسترسی پیدا کنیخنده تمام  وزنت رو میندازی روی پنجه هات و تا جایی که میشه دستاتو میکشی و روی پنجه هات می ایستی، با کمک همین روش!!! خودت رو میرسونی به کلیدای برق آشپزخونه و بعدشم مشخصه دیگه!!! روشن خاموش روشن خاموش ... کلی هم ذوق میکنی و برای خودت دست می زنی و جیغ میکشیهورا

 

 ماجراهای کیارش و آرمان همچنان ادامه دارد...

 بابایی و مامانی اومدن دنبالمون و مارو با خودشون آوردن گرمسار... تو راه یه عالمه گل خریدن یکی از یکی خوشگلتر... شما هم که عاشق گل و آب و .... از ذوق دیگه نمیدونستی چکار کنی... از تو حیاط تکون نمیخوردی... کمک مامانی میکردی براش شلنگ آب رو نگه میداشتی تا مامانی سبزیارو بشوره... اینجور پسری دارم من... آقا...

 

انقد تو حیاط اینور اونور رفتی تا افتادی تو باغچه ... خیلی جالب و در عین حال خنده دار بود حرکتت آکروباتیککککککککک بعدشم رفتی حموم و آب بازی کردی...

 عاشق روشن خاموش کردن سشوار هم که هستی...

 بله آقا شمارو میگم ...

 

 یکی از تفریحات هر شبت هم اینه ... عمو حسین بار اول اینکارو کرد و شما خوشت اومد حالا دیگه به همه میگی اینجوری بغلت کنن و ببرن بالا... کلی ذوق تو چشماته...قلب

 

 با خاله بهناز رفتیم روستاهای اطراف و گشتیم و کلی ببعی و  الاغ و هاپو دیدی رفته بودی جلو هاپوها تند تند میگفتی هاپ هاپ ...

 

یه روز هم رفتیم رشمه و اونجا کلی بدو بدو کردی... رفتی جلو بزغاله نشستی چشم تو چشم شدی باهاش...

 

 گاو و بوقلمون و خرگوش و هاپو و مرغ و خروس هم دیدی...

 

اصلا چیزی به اسم ترس تو وجودت نیست رفتی جلو آقا سگه با کلی کلنجار تونستیم بکشیمت عقب ... خیلی شجاعی عسل مامان...

 

  باز شیطون شدی؟؟؟

 

 کیارش خرگوش کوچولو رو میبره ددر و دور دور...

 

کلی با تارا بازی کردین و اینجور خسته شدین...

 

18 ماهگیت مبارک پسر گلم عزیز دل مامان عسل مامان دوست دارم عااااشقتمقلبماچماچماچ 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مهرانه
24 فروردین 93 21:04
ای جانم به اون کتاب خوندنت داری راه مامانتو ادامه میدی افرین جیگر جان من عاشق توضیح دادنت درباره ی کفترا هم شدم با اون دستای توپولت