تولد مامان ساناز
کیارش جونم مامان 32 ساله شد...
شب تولدم بابا با یه دسته گل خوشگل و یه کیک خیلی خوشگلتر و خوشمزه مارو غافلگیر کرد... آخه قرار بود فردا شبش بریم گرمسار و اونجا با مامانی و بابایی و خاله ها تولد بگیریم... خلاصه که کلی غافلگیر شدیم و خوشحال... به شما که خیلی خوش گذشت... کلی عکسای خوشگل گرفتیم و با هم شمع فوت کردیم و بعدشم رفتیم با مامان جون و بابا جون کیک خوردیم...
آقا کوچولو شما انقد کار کردی واسه تولد مامان که اینجوری هلاک افتادی رو مبل :)))
خستگی شما هنوز پابرجاست؟؟؟ نه عزیزم تو ماشین خواب بودی تازه بیدار شدی الانه که یه دفه انرژیتون تخلیه شه اوه اوه اوه... تارا جون مواظب باش
مامان خیلی خوشحاله که در کنارش شما و آقای پدر هستین...مامانی و بابایی... خاله بهناز و خاله لیلا اینا... خاله ها... خیلی ممنونم خدای مهربون برای وجود همه عزیزام در کنارم... ایشالا همگی در سلامت کامل و شاد باشن...
آقا کوچولو فوت یه جور دیگه ست اینجوری که خاموش نمیشه پسرم:))) ولی کمکت میکنم و آرزو میکنم که همیشه توی همه ی تولدام با شادی و سلامتی کنارم باشی ...