آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

عشق ما کیارش

19 ماهگی کیارش

1393/2/8 1:52
نویسنده : مامان و بابا
3,387 بازدید
اشتراک گذاری

 

 کیارش جونم 19 ماهگیت یکی از ماههای پرمشغله بود و شما کلی سرگرمی داشتی و کلی ماجرا...

واکسن

عزیز دلم به خاطر واکسنت خونه بابایی اینا موندیم تا واکسن 18 ماهگیت رو بزنی... از دوستام شنیده بودم این واکسن خیلی درد داره و نی نی ها معمولا از شدت درد نمیتونن راه برن... به خاطر همین خیلی می ترسیدم و ترجیح دادم مثل واکسنای قبلی پیش مامانی باشیم... اما بزنم به تخته اینه وضعیته شما بعد از زدن واکسنخنده

کیارش واقعا شیطون شده بودی من نمی دونم واکسن رو درست زدن یا نه؟؟؟؟ سوال

 

البته یه پات یخورده باد کرد که برات کمپرس گرم کردم خیلی زود جاش خوب شد...

 

روز دوم یه خرده بی حال بودی ولی راه رفتنت سر جاش بود جیگرییییی...قلب

 

البته یه وقتایی هم با آرمان میشستین و اختلاط میکردین، الان نمیدونم بحثتون به کجا رسیده که داری براش زبون در میاری خوب دوستین دیگه پسرم این جور چیزا پیش میادنیشخند

 

نه انگار دوباره با هم دوست شدین، دیدی گفتمخنده

 

آقا آرمان حالا درسته که با پسرم دوستین ولی قرار نیست که همه ی جا رو شما بگیرین خنده

 

 

دیدی خیلی سخته هر دفعه این همه اسباب بازی رو بیاری از باکسش بیرون تصمیم گرفتی خودت بری داخل باکس بشینی... واقعا اینارو شما از کی یاد میگیری؟؟؟ اصن چجوری به مغزت میرسه؟؟؟

 

دیدیم ما نمیتونیم از بابایی و مامانی و خاله بهناز دل بکنیم اونا رو هم با خودمون آوردیم خونمون و شما هم که حسابی تو ماشین با باراکا از خودت پذیرایی کردی

 

خرید گل برای عید 

همراه بابایی اینا رفتیم به باغای گل برای خرید... شما اونجارو خیلی دوست داشتی و حتی یه جا از شما حرکات موزون هم مشاهده شد...خنده

اینجا یه درخت پرتقال بود که بوی گلای بهارش مست و مدهوشمون کرد البته مدهوشی زیاد درصورت شما توی عکس مشخص نیست :)))

 

فقط همین کاپوت ماشین مونده بود که شما با قدمهات افتتاحش نکرده بودی که با کمک خاله بهناز افتتاح شد انقد عشق کردی با این کار خاله که شروع کردی به نانایقلب

 

قشنگ ترین گل اینجا تویی پسر من نفس من عمر منماچ

 

اینجا هم پر گل لیلیوم بود و شما دلت نمی خواست از تو گلخونه بیایی بیرون ولی مامان مجبور شد شما رو ببره بیرون حالا بماند که مامانم دوست داشت همونجا بمونه ;)

 

وای وای... عجب بویی پیچیده بود کیارش یادته چه عشقی کردیم؟؟؟ مامان عاشق بوی شب بوئه...قلب

یه عالمه گلای خوشگل برای حیاطمون هم خریدیم مامان هم برات وسایل باغبونی گرفته که توش یه آب پاش کوچولو هست و دیگه کار هر روز من و شما شده رفتن تو حیاط و آب دادن به گلا... 

 

خونه تکونی 

تولد مامان

در گیر و دار تولد مامان، شما تو اون شلوغ پلوغی، رفتی عیدی ای که خاله بهناز برات گرفته بود و پیدا کردی... ای ناقلا، چه زود هم متوجه میشی مال شماست...

 

چهارشنبه سوری

 کیارش جونم وقتی با هم می رفتیم خرید عید، کلی به شما خوش میگذشت... کف پاساژا سُر میخوردی و بازی میکردی و این وسط کلی هم نی نی دیدی و باهاشون دوست شدی  با ایما و اشاره و زبون خودتون یه چیزایی هم به هم میگفتین انگار که دوستای چندین ساله این...

 نوروز 93

کیارش جونم تو دید و بازدیدای عید، شما کلی دوستای جدید پیدا کردی، داتیس و بیتاجون، سوین و سودا، سام و سوگند و مهرشاد که شما کلی با همشون تو خونه بابایی بازی کردین و به عنوان رهبر گروه، دستور میدادی چکار کنن، تازه هرکس هم میخواست بیاد تو اتاق شما با جیغای بنفشت بیرونشون میکردی... با امیر کیان بازی کردین نانای کردین با طاهاجون کلی بازی کردین... طاهاجون که مونده بود باهات چکار کنه انقد تو اتاقش شیطونی کردی...

اینم ورژن 93 مدل نشستن جلو تی وی...

 

دیدار نوروزی کیارش و آوین

ددر و دور دور هم زیاد رفتیم تو این چند وقت، آخه آقای پدر همش خونه بود، شما دو تا هم که با هم باشین همش بازی و خوشگذرونیهقلب

 

کیارش جونم هر وقت آقای پدر کنار شماست و کلی از بودن با شما کیف میکنه دستاش و میگیره بالا و میگه "خدایا شکرت" از اونجایی که شما همه چیزای خوب و زود یاد میگیری، شما هم همراه آقای پدر این کار رو تکرار میکنی و یه چیزایی به زبون خودت میگی، البته خدا صدای شمارو خیلی بهتر از بقیه میشنوه.

یه روز تو تعطیلات عید شما به آقای پدر کمک کردی و باغچه ی خونمون رو سر و سامون دادید...

 

عزیز دلم همینطور که شما داشتی بدو بدو و شیطنت میکردی منم داشتم نگات میکردم یه دفعه یه فکری اومد تو سرم... اونم این بود که قطره هاتو بریزم تو آب پرتقال و توی شیشه بدم بهت... واسه اینکه شما رو هم تو این بازی با خودم همراه کنم من و آقای پدر تصمیم گرفتیم برات بخونیم " بالا بالا بالا ..." خلاصه شما هم که کلا عاشق قر و ریتم و شعر هستی هم شیشه آب پرتقال رو دادی بالا و خوردی و هم اینکه برای ما کلی حرکات موزون انجام دادی باز هم به شیوه جدید و اختراعی خودت... مخترع من... خیلی هم بهت خوش میگذره

دستت درد نکنه عسلم فدات شم

 

این روزا از بس که تو حیاطی و گلای خوشگل رو آب میدی علاقت به گلامون چند برابر شده اینم شاهد...

بله بوسشون می کنی نازشون میکنی بعدم که بوشون می کنی میگی به به... سرتم تکون میدی اینور اونور یعنی که خیلی خوشبو هستن...

 

باغ وحش

کیارش جونم از اونجایی که شما علاقه بسیار زیادی به حیوونا داری، من و آقای پدر تصمیم گرفتیم به مناسبت 19 ماهگیت ببریمت باغ وحش...هورا  شما هم که خوشحال...خنده 

کیارش خیلی باحال بود از دیدن اون همه حیوون اونم به صورت زنده کلی ذوق کرده بودی، انگاری که باغ وحش واسه شما باشه و خیلی هم به سوراخ سنبه هاش وارد باشی، جلو جلو میرفتی طرف قفسا و مثل یه لیدر تور خیلی وارد، من و آقای پدر و راهنمایی میکردی به سمتشون... بعد یه خرده با حیوونا صحبت میکردی و یه خرده به من و آقای پدر توضیح میدادیخنده ما که از توضیحات شما خیلی استفاده کردیم، خوب شد شما همراه ما بودین...

این آقا خرسه ست، خانوم خرسه و نی نی هاشون هم بودن شما خیلی دوسشون داشتی

 

آقای مهربون خرگوشارو گذاشت تو بغل آقای پدر و شما هم در حیرت فراوان مانده بودیتعجب

 

عقاب و آقا جغده رو دیدی و کلی واسشون بال بال زدی...

 

کلی آهو و گوزن... بز زنگوله پا...

 

تمساح که کلا عشقته حالا واقعیشو میدیدی و کلی در تفکر به سر میبردی

 

انواع و اقسام ماهیا که خیلی هم خوشگل بودن

 

یه عالمه طوطی و قناری و مرغ عشق و عروس هلندی و مینا و ...

 

لک لک و مرغابی و ...

 

کنار دریاچه هم که هوا خیلی خنک بود و ما یه چند لحظه ای خستگی در کردیم

 

خرگوش کوچولوها داشتن با هم بازی میکردن و شما بدو بدو رفتی جلو تا از نزدیک قشنگ ببینی

 

 

آقا پلنگه هم لالا کرده بود هر چی شما صداش کردی بیدار نشد... نامرد

 

سلطان جنگل ژست گرفته بود و خانوم شیره جلوش رژه میرفت خیلی تماشایی بود... 

 

دو تا فیل بزررررررگ بودن که با خرطومشون از دست تماشاچیاشون غذا می گرفتن و میخوردن... یه جا هم که گرمشون شده بود با خرطومشون آب برداشتن و ریختن رو سر و تن خودشون و شما کلی با اینکارشون خندیدی

 

وای کیارش داری خانوم شتر و میبوسی!!!؟؟؟

 

گرگ هم دیدیم، یه گرگ بدجنس ناقلا،  ولی کیارش خارج از قصه خیلی خوشگل بودن و ابهت داشتن خیلی قشنگ راه می رفت و می پرید بالا و میومد پایین ما که زیاد ناقلایی ازشون ندیدیم!

یه عالمه هم پرنده و و چرنده بود

 

کیارش اسب و دیده بودی و پیتکو پیتکو میکردی و بالا پایین میرفتی... یه نی نی کنارمون بود که از شما بزرگتر بود، باباش ازش پرسید " اسب چی میگه" نی نی گفت "بع بععععع" شما با تعجب هاج و واج  نگاش کردی آخه شما میدونستی صدای اسب اینجوری نیستتعجب

 

 از دیدن شتر مرغا هم کلی ذوق کرده بودی، می دویدن اینور و اونور و شما کلی جیغ و دست و هورا...

 

خیلی بهت خوش گذشت در این حد که من و آقای پدر در فکریم بازم ببریمت...خنده

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

خاله بهناز
13 اردیبهشت 93 10:00
نفسسسسسسسس خاله از چشمات شیطونیییییی میباره فدات بشم الهی
سارا
14 اردیبهشت 93 0:33
به به به گل پسر چه آقایی شدی پسرمووووون.جوجه طلایی همیشه لبات خندون باشه کیارش جوووونم
تارا
2 خرداد 93 18:03
فدات شم خوشگلم
خاله لیلا
8 خرداد 93 13:21
قربون شما برم خودت خرگوش منی !