آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

عشق ما کیارش

22 ماهگی کیارش

1393/5/15 16:29
نویسنده : مامان و بابا
927 بازدید
اشتراک گذاری

انقدر من این روزا از شما متشکرم که نمیتونی تصور کنی، به خاطر اینکه شما به طرز خیلی خوب و حیرت آوری منظم شدی و یاد گرفتی که هر چیزی جای خودش و داره، یه کارایی میکنی که ما رو حیرت زده  میکنی و سرکِیف میاری، یاد گرفتی وقتی کارت با چیزی تموم شد بذاریش سر جاش، مثلا وسایل آشپزخونه که که مامان به شما اجازه میده باهاشون بازی کنی بعد از بازی میرن سرجای خودشون، خیلی بانمک بود که یه بار دستگیره رو از توی کشو برداشتی و با استفاده از دستگیره قابلمه رو دستت گرفتی البته بعدش هر دو تاشون رو با راهنمایی های من گذاشتی سر جاشون، حتی لیوان آبت رو بعد از استفاده (همونطور خیسخندونک) میذاری تو کابینت، خیلی جالبه که اینقد حساس شدی روی این قضیه که قبل خوابِ ظهر باید همه وسایل و اسباب بازی هات جمع بشه بعد لالا کنی، این کارای خوبت فقط مخصوص خونه ی خودمون نیست مشاهده شده که توی خونه مامان جون هم قبل از اینکه بیایم خونه ی خودمون همه ی وسایل نقاشی و اسباب بازی هات و جمع میکنی، اینجوریه که مامان انقدر قدردانته آقابوس

چقدر خوبه که شما خیلی چیزارو میفهمی و با مامان همکاری میکنی و وقتی کاری واسش پیش میاد مامان نیازی نیست که نگران شما باشه، این چند وقت مامان مجبوره برای دندوناش هی بره دکتر و شما رو بسپاره به مامانی و بابایی، البته که اونا خیلی از با شما بودن لذت میبرن ولی شما هم برای خوشحالیِ اونها از هیچ آتیش سوزوندن و شیرین زبونی ای کم نمیذاری، البته گزارش هایی هم به ما رسیده که شیرین کاری های شما تا حدی شده که وقتی بابایی لالا بوده شما رفتی و تمساحت و انداختی روش تا بیدارش کنیقه قهه ( بابایی ما رو ببخش)، مامانی هم چون خیلی سریال هندی دوست داره به شما رقص هندی یاد داده شما هم هروقت ازتون بخواد واسش اجرا میکنی، همین در کنار مامانی بودن باعث شد که شما کلمه "خاله" رو یاد بگیری و بعدشم یه "لیلا" ی خوشگل بهش اضافه کردی و هی پشت سر هم میگی "خاله لیلا خالا لیلا"

چون مامان توی این ساعت ها همش به یاد شما بود دو تا کتاب خوب برات خرید تا از شما به خاطر این همه همکاری تشکر کنه، یکی به نام "صبحانه" برای اینکه شما یاد بگیری صبحانه فقط نون و تخم مرغ نیست و پنیر و کره و مربا و... بخوری و  یکی دیگه "اعضای بدن"  که بیشتر به خاطر عکس نی نی هاش خریداری شد تا خود اعضای بدن، اما بازم شما به کمک اون زانو و پیشونی و چونه رو یاد گرفتی و نشون میدی، البته پیشونی رو تلفظ هم میکنی

 

" بابا، بابا، بابا " در این حالت داری با گفتن پشت سر هم " بابا " از مامانی و خاله بهناز خواهش میکنی تا گوشی رو بدن به بابایی تا باهاش صحبت کنی و وقتی صدای بابایی رو شنیدی که دیگه واویلا ذوق و جیغ و دست و هورا...

 

تمساح کم بود آقا خرسی هم شد بالش! خوب آره مادر من آقا خرسی هم دل داره دوست داره کارتون ببینه ;) 

 

یه شب سروش جون مهمون شما شد، مگه شما میذاشتی بخوابه! وقتی هم که خوابیدین از خستگی تقریبا مدهوش شدین، حالا نه که تا لنگ ظهر فردا بگیرین بخوابید ها، نه! خروس خون دو تاییتون بیدار شدین و حالا ندو کی بدو، انرژی گرفتین در حد لالیگا!!! از بس که آتیش سوزوندی و شیطنت کردی سروش به شما میگفت "شیطنت"، شما هم هرهر میخندی به طرز گفتنش، آقای شیطنت!!!، به خودتم فشار نمیاری که اسمش و کامل صدا کنی بهش میگی "دودو"، اما عمه جون رو با تشدید زیاد میگی "عممممه"

حالا خونه ی ما کم بود میخواستین دوتایی خونه ی بابا جون و هم آباد کنین، از ذوق از پای پله ها مامان جون و صدا می کردی "مااااااا"

اما توی این همه شیطنت سروش جون به شما یاد داد که باب اسفنجی "بابا" نیست بلکه "بابه" البته این فقط شما نیستی که این و اشتباه کردی من خیلی آدمای بزرگ و دیدیم که اشتباه صداش میکنن (مخاطب کاملا خاصه خندونک )

حالا فک میکنی به آب چی میگی؟  " اُ "خندهبه دوغ چی؟  " غو " خنده    ببخشید شما با چه لهجه ای صحبت میکنین اون وقت؟؟؟سوالخنده

 

مامان جان، من و خاله پرستو از خیلی وقت پیشا با هم همسایه و دوست بودیم و یه جورایی هر وقت ما میریم گرمسار خونه ی بابایی، خاله پرستو اینا هم میان خونه ی بایایی خودشون، شما و آوین جونم هر هفته این شانس و دارین که همدیگرو ببینین، چشمات چه برقی میزنه از دیدن دوست جون جونیت کیارش بوس

 

این حالت معصومانه رو میدونی که کی به صورتت میدی؟؟؟ بله دقیقا وقتی دوباره از غفلتِ مامان استفاده کردی و شیشه شو و زدی به خودت، آخه مامان نمیدونه واقعا توی این وسیله شما دنبال چی میگردی! این بار خونه ی خاله لیلا دوباره کشفش کردی!!! مامان دیگه مونده چی کار کنه با این کنجکاوی شماسوال

 

میدونی یکی از بهترین تفریح های همه توی این روزها شنیدن و تعریفِ شیرین کاری های شماست، برای مامانی اینا تعریف کردم چکارا کردی این روزا، مامانی هم ازت میپرسه "میری پای پله ها چی میگی؟" شما هم میگی  " مااااا "

حالا دیگه من و "مامان" صدا میزنی و این قشنگ ترین اسم دنیا برای منه و خدا رو شکر میکنم که این کلمه رو از زبون شما میشنوم

تارا واسه شما بهترین دوست و بهترین همبازیه و من وقتایی که شما پیش تارا هستی خیالم راحته راحته، به خاطر همینه که شما اینجوری به تارا ابراز علاقه میکنیمحبت 

 

 

 

ما مجبور شدیم بازی تیم ملی والیبال و وقتی که داشتیم برمیگشتیم خونه توی ماشین گوش بدیم، من و آقای پدر هی هیجانی میشدیم و شما هم توی جو با ما همه جوره همراهی می کردی، من از عصبانیت میگفتم اَه و میزدم رو پام، شما هم میگفتی اَه و میزدی رو پای منخنده البته بعدش متوجه شدی که باید بزنی رو پای خودت نه من! آقای پدر یه جاهایی میگفت "توتوره" و شما هم پشتش تکرار میکردی، "ایول" رو هم یاد گرفتی، حقا که لایق ایول هم هست تیم ملی والیبال ایرانتشویق

همون شب هم شما واسه اولین بار اسم "یلدا" رو صدا زدی، یه اسم خوشمزه هم یاد گرفتی "ژله"، اینقدر هم بهش علاقه پیدا کردی که وقتی فرداش توی یخچال مامان جون دوباره ژله دیدی پشت سر هم هی گفتی " ژله ژله" تا ما یه سهم بزرگ و بدیم به شما نوش جان کنیخنده

آخه مگه آب و توی کاسه میخورن؟ پس لیوان اینجا چه کاره ستسوال

 

اینی که شما انقد با دقت! داری لپاشو میکشی نوه ی خاله جانِ آقای پدر -امیرکیان جون- هستش، برای زیارت قبولیِ خاله جون رفته بودیم خونشون که شما امیرکیان جون و دیدی، شما انقد خوشت اومده بود از امیرکیان که باهاش دست دادی، بوسش کردی، باهاش لپ رو لپ شدی و بغلش کردی، ولی خودمونیم ها خیلی با دقت داری لپهاشو میکشی خنده

 

یکی از لذت بخش ترین کارای دنیا اینه که بعد حموم از شما عکس بگیرم انقد که شما تمیز میشی و مثلِ یه تیکه ماه  میشی، چقدم خودت کیف میکنی جااااانبوسبغل

 

 

بازم من مجبور بودم برم دندونپزشکی، واسه همین مثلِ همیشه زحمتش افتاد روی دوش مامانی و بابایی که از شما مراقبت کنن و چون شما همیشه پسر آقایی هستی و با مامان همکاری میکنی واسه شما این پازلِ خوشگل و یه تفنگ آب پاش خریدم که ازت قدردانی بشه، چقدرم این پازل خوشگله خندونک

 

این آقا پسرای گلی که میبینی نی نی های پسرخاله و دخترخاله ی آقای پدر هستن، امیرعلی پوریا شایان و محمدرضا، دوستای شما که توی مراسمی که دایی جان آقای پدر بعد از برگشتن از مکه گرفته بودن، باهاشون آشنا شدی، انگار حسابی هم با هم رفیق شده بودین و کلی با هم حال کردین، به به که پسر من چقد زود رفیق های خوب پیدا میکنه، به به

 

 

البته اینها تنها مراسم استقبال شما نبود توی این ماه، از اونجا که این اولین بار بود که یلدا جون رفته بود مشهد و ما خواستیم که یه استقبال مبسوط ازش به عمل بیاریم به همین خاطر از طرف شما این بنر و تهیه کردیم و رفتیم استقبالش، زیارت شما قبول یلدا جان

 

یلدا جونم کلی از خجالتت در اومد و حسابی سنگ تموم گذاشت انقدر که با شما بازی کرد، تموم آلبوم هاش رو هم به شما نشون داد و زن عمو جون واست قصه خوند

 

اینم کادوی زن عموجونه که به همراه یه تاپ و شلوارک خوشگل واسه شما زحمت کشیدن به سوغات آوردن، پسرم این کتاب از روی کارتونِ زمانِ بچگی های من نوشته شده، شما هم انگار خیلی خوشت اومده چون از زن عمو میخوای هر دفعه کل داستانش و واسه شما بخونه...

 

به به بیتا خانم خوشگل، خدا میدونه که شما چقد دوسش داری و با دیدنش توی خونه ی بابایی چقدر خوشحال شدی و بوسش کردیبوس

 

میدونم میدونم اینجا راحت ترین تخت دنیا بعد از تخت خواب خودته، تخت خواب خوشگل خاله بهناز

 

از اونجایی که صندلی های این دور و زمونه خیلی جایی برای نشستن نداره شما ترجیح میدی که روی خونه سازی هات بشینیخنده

 

یه همکاریِ خانوادگی برای درست کردن یه مربایِ آلبالوی خوشمزه، حضورِ شما و ابتکاراتتون به همراه آقای پدر که خودش شیرینی و شادیِ مضاعف بود، حتی کاشف به عمل اومد که میشه از آلبالو  به جای مربا درست کردن به عنوان گل در بازیِ گل یا پوچ استفاده کرد!!! یعنی من و آقای پدر فقط میخندیدیم، البته قبل از این که کار به استفاده از لگن و آبکش و سینی برسه، چون وقتی این وسایل جذاب پاشون به خارج از کابینت باز میشه دیگه کسی جلودار شما نیست اونوقته که من و شما یه دعوای نصفه نیمه میکنیم و بعد شما توسط من از آشپزخونه اخراج می شی و باید اجازه بگیریاجازه که به جایگاه (توی آشپزخونه) برگردی

اینم دقیقا لحظه ی قبل از اخراجهخندونک

 

چون کسب علم کار خیلی مهمیه و از طرفی این کسب علم نباید مانع فعالیت روزمره شما یعنی تلویزیون دیدن بشه، شما یه راه چاره ی عالی پیدا کردی و کارت هات و گذاشتی رو تلویزیون که به صورت خیلی برنامه ریزی شده بتونی به همه ی کارهات رسیدگی کنی، این دقیقا همون کارهاییه که معلمِ دوران ابتدایی ما پای تخته ی سیاه انجام میداد و شما خیلی خودجوش راهش و پیدا کردی، میدونی که تو خیلی خارق العاده ای پسر ررر...محبت

 

کیارش جونم این روزا وقتی یه چیزی میپره تو گلوت خودت میزنی پشتت یعنی که ما یادمون نره و حتما بزنیم پشتت ما کلی به این کارت می خندیم  یا اینکه وقتی میخوام کرم محافظ به پاهات و کومبولت بزنم خودت هم کرم برمیداری میبری پشتت که بزنی به کومبولت یا اینکه کومبولت و بلند میکنی پوشکت و میذاری زیرت تا من ببندمش و اینکه موقعی که ایستادی و من باید دکمه های بادیت و ببندم پاهات و یه مدلی باز میکنی که من راحت باشممحبت

امروز با خودت نی نی و فیل کوچولو و بردی حموم و خیلی خوب - همچنان که آقای پدر شمارو حموم میکنه - اونا رو شستی و حمام کردی و حالا هم داری خشکشون میکنی!

 

 

و البته که نی نی کوچولو باید موهاش و خشک کنه که سرما نخوره خندونک

 

بله آقا، شما از همین حالا فیگورهای بدنسازی و با خودت تمرین کن ایشالا نوبت شما هم میشه برای رفتن به باشگاه، هر وقت که آقای پدر به شما یادآوری کنه! این روزا عمو حسین میره باشگاه، شما با یه حالت باحالی میری دست می زنی به بازوهای عموحسین میگی "اوه اوه" بعد نوبت خود آقای پدر که مورد تحسین شما قرار بگیره یه "اوه اوه" هم آقای پدر و مهمون میکنی، آخری هم نوبت خودته، یه فیگور باحال و زدن به بازوها و "اوه اوه"

در این حد مدهوشِ تلویزیون میشی... من عاشق اون دستات شدم که روی مبله محبت

 

این پارک گردی به مناسبت تولدت 22 ماهگیِ شماست، گل مامان و بابا تولدت مبارک و ممنون که ما رو به یه دور رقص جانانه مهمون کردی با همراهیِ آهنگی که توی پارک پخش میشد، خیلی هم تولد باحالی بود اتفاقا چون یه عالمه نی نی های گوگولی مگوری هم توی پارک بودن که شما رو خیلی سر حال آوردن

 

پرواز به سوی کهکشان و فراتر خنده

 

 

 

ژست من و شما عین هم شده ها... هر دو گوشه سمتِ راست لب بالا !

 

آقا بوس

 

کلمه هایی که جدیدا به دایره ی واژه هات اضافه شده "نون"  "هام"  "گل" ،آدرینا کوچولو هم با کمک ویدیوهایی که روی یوتوپ پخش میکنه تونسته به شما کلمه ی " شیر" و یاد بدهخنده

با دیدن کسایی که نماز میخونن شما قنوت و رکوع و سجود میکنی... آفرین پسر

 

عاشقتممبوس

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مهرانه
26 مرداد 93 18:04
" بابایی ما رو ببخش" ))))))))))))))))))))))))) کلی چیزای جدید یاد گرفتی پسر جان آفریییین به تو
خاله بهناز
28 مرداد 93 9:38
پسر شیطون رو تخت خاله چکار میکنی؟؟ عاشقتم انقدر تو ماهیییییی
مامان شراره(راحله عباسی)
9 شهریور 93 20:32
تولدت مبارک عزیززم شما ام دوساله شدی گل پسر