آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

عشق ما کیارش

24 ماهگی کیارش

1393/9/3 16:48
نویسنده : مامان و بابا
997 بازدید
اشتراک گذاری

نفسم به مناسبت شروع 24 ماهگیت، من و آقای پدر شما رو بردیم به دامان طبیعت که سرحال بیای، یه خیابون هست که ما اسمش و گذاشتیم "جاده درختی"، شده یه جورایی پاتوق خانوادگیِ ما، با هم رفتیم اونجامحبت

 

انگار جاده درختی هم از اومدن شما خیلی خوشحال شده بود!!! چون حسابی واست سنگ تموم گذاشت و یهو واست یه عالمه ببعی از کلاهش درآورد، حالا هی شما بدو هی ببعی ها بدوخنده

 

حالا این جوی آب و این شما، هی سنگ انداختی، با چوب به آب زدی، من و آقای پدر هم شما رو نگاه کردیم و تو دلمون خدا رو شکر کردیممحبت

یه خانواده خیلی مهربون هم تا ما رو دیدن بهمون آش تعارف کردن و شما هم با کمال میل قبول کردی، اینم یکی دیگه از الطاف جاده درختیخنده

 

پسرکم میای مماغ مامانی و آقای پدر و میگیری و ازمون میخوای بگیم "مامان  بابا  سیب"، انگاری که از اینجا به بعد شمایی که داری به ما کلمات و یاد میدی :))))، نمیدونی که چقد خوردنی میشی اون موقع هاخوشمزه

خوردنی تر هم میشی وقتی سعی میکنی به مامان و آقای پدر نشون بدی چقدر پسرشون قوی شده، یعنی یه دفعه بسته های پوشک و چنان بلند میکردی چنان ژست میگرفتی که من و آقای پدر قند توی دلمون آب میشدبوس

وقتی تلفنی با بابایی صحبت میکردم گفتم کیارش بابایی و دوست داری؟  گفتی بللللله محبت

اینجا هم من و حسابی سوپرایز کردی، آقای پدر تو پارکینگ بود خودت اون دمپایی بزرگ رو پوشیدی و رفتی دنبالش، با خودم فک میکنم میتونستی پا برهنه بری داخل پارکینگ، من واقعا کلی کیف میکنم که وقتی یه کار و ازت میخوام خودت به صورت خیلی خودجوش بعدا انجامش میدی، تو پسر حرف گوش کن منییییییییییبغل

 

 

ما، یعنی من و شما تصمیم گرفتیم که به خاطر تولد آقای پدر که آخر هفته ست هر روز براش یه سوپرایز داشته باشیم، یه روز شام آماده کردیم خانوادگی رفتیم پارک، یه روز رفتیم خرید!!! یه شب هم واسه عمه الهام جونی جشن تولد گرفتیم و اینجوری آقای پدر و کلی ذوق زده کردیم، شما هم که کم ذوق نکردی توی این عکسبوس

 

 

اینم کیک تولد عمه جون، دستپخت مامان که با کمک سروش جونِت تزیین شدهچشمک

 

شما هم که حسابی از اینهمه همکاری از کَت و کول افتادی داری یه خرده خستگی در میکنی، چه با تفکر و تمرکز هم کارتون میبینی ماشالا به این همه دقت، ماشالا بوس

 

آخرش هم که دیگه تو خودت پیج خوردیقه قهه

 

ببین چه مهمون های عزیزی، مامانی، بابایی خاله لیلا و تارا جون، شما که دیگه سر از پا نمیشناختی و  با تارا کلی بازی کردی و توی همین بازی ها تارا جون بهت یاد داد که بگی "طوطی"، به تبعیت از بقیه تا آقای پدر رسید خونه صداش کردی "علی"، آقای پدر هم کلی عشق کرد، شما با دیدن این همه مهمون، کلی کلمه جدید از خودت رو کردی وقتی خواستی بری حموم گفتی "حموم" و به همه لباسات و نشون دادی و گفتی "سِت"،  شب هم همه با هم رفتیم پیاده روی و آقای پدر هم با دوچرخه مارو همراهی کرد و شما هم کلی سواری کردی، بعدش میدوییدی دنبال پیشیا، اینجوری شد که شما هم تصمیم گرفتی سوار موتور خودت بشی و تو خونه یه دوری بزنیخنده البته فک کنم یه خرده واست کوچیک باشه، اینطور نیست؟؟؟ شما چی فکر میکنیمتفکر

 

فرداش خاله بهناز هم خودش اومد هم یه مهمون خیلی عزیز واسمون آورد، بله سارا جون که شما عاشقشی، حالا دیگه با اینهمه مهمون دیگه خواب به چشمای ما هیچ راهی نداره، شما هم که پایه ی شب زنده داری!!! تا نصف شب در جوار ما بیدار بودی و پا به پای ما خندیدی ...بوس

 

بعد اون سوپرایزهای روزانه بالاخره تولد آقای پدر از راه رسید و خونمون پر از مهمون و جشن شد، خاله شمسی و مهدی جونت هم تشریف آوردن و به همراه بقیه مهمونا و مامان جون و عمو حسین حسابی جشن گرفتیم، تولدت مبارک آقای پدر مهربون، ایشالا سایه ت همیشه بالای سر ما باشه با سلامتی و دل خوش ...محبت

البته ما یه برنامه ی تولد خیلی مفصل برای شما هم داریم، با خاله بهناز کلی برنامه های باحال ریختیم و از همین الان خریدها رو شروع کردیم، تم تولد شما هم امسال شده میکی موس، کلی هم کادو های خوشگل واست خریدیم که این ماشین که شما شادان و خوشحال سوارشی کادوی لو رفته ی خاله بهنازه، مرسی خاله بهنازبوس

 

برنامه تلویزیونی محبوب این روزای ما "خندوانه" ست، با هم از شبکه نسیم میبینیم و شما کلی کلمه ازش یاد میگیری، مثلا میگم "مامانو چقدر دوست داری"، میگی "خیلییییییییییییی"،  یه آهنگ خیلی شاد و باحال داره که هر دو با هم میخونیمش "دو و دو و دو و دو بوم بوم بوم" ....

عزیزکم، این کارت واسه م خیلی جالبه، همه چی رو پشت سر هم میچینی و با دقت نگاهش میکنی که همه توی یه خط باشنبوس

 

عزیزدلم، تغذیه ی شما خیلی واسم مهمه، خیلی دقت میکنم که همه چی رو حساب باشه، شما هم خدا رو شکر اصلن مامان و سر غذا خوردن اذیت نمیکنی، فقط یه چند وقتی لقمه های صبحانتو نمیخوردی، که مامان کشف کرد که شما حلواشکری خیلی دوست داری، همین حلواشکری باعث شد که شما در کنارش پنیر و کره هم برای صبحانه بخوری، حالا یه روز تخم مرغ نوش جون میکنی یه روز حلواشکری و پنیر و کرهبوس

آقای پدر همچنان از حرف زدن شما عشق میکنه چون شما علاوه بر یاد گرفتن اسمش حالا بعضی وقتا "بابا" هم صداش میکنی پس مامان ساناز چی میشهغمگین اینقدر کلمه های جدید یاد گرفتی که واقعا داره شمارشش از دست من خارج میشه، یه دیالوگم هست که دیگه از من و آقای پدر گذشته و مامان جون و باباجون و ... ازت می پرسن و شما هم با غش غش خنده جواب میدی اینجوری:

ـ کجا بودی؟

ـ دَدَر

ـ با کی؟

ـ دودو

ـ ای چاخان

بعدشم غش غش با هم میخندیم... در آخرین مکالمه تلفنی با تارا بهش گفتی "طوسی" و رفتی اسب آبیتو واسه واضح تر شدن منظورت آوردی پشت تلفن نشونش دادی!!!خندونک

 

کیارش یه روز تصمیم گرفتیم همرو سوپرایز کنیم و بدون اینکه بگیم، رفتیم گرمسار... اول هم تارا شوک زده شد، وقتی که خواب بود رفتی بالاسرش صداش کردی تاراخنده یعنی هیچ وقت یادم نمیره چشمای تارا لحظه به لحظه بازتر میشدخنده

آقای پدر شما و تارا جون و برد گردش... شما اینجوری رفتی و آقای پدر شما رو خیس و بدون لباس برگردوند، امان از آب بازی چشمکخندونک

 

 

 

امسال قراره جشن تولدت و خونه بابایی برگزار کنیم تا دوستای من و شما و همه فامیل تو جشنت باشنمحبت 

تو این چند وقت داریم برای کارهای تولدت فکر می کنیم و یه سری کارارو انجام میدیم، کارتهای تولدت حاضرن، همه نوشته شدن و آمادن، من که خیلی ذوق دارمبوس

اون روز رودخونه ای که می رفتی آب بازی میکردی سیل اومده بود و ما هم رفتیم و نگاه کردیم خیلی خوشگل بود شما کلی کیف کردی...

 

دیگه به جایی رسیدیم که شما جدا واسه خودت لیست خرید میدیخنده زبونتو به حالت لیس زدن می آوردی بیرون، بهت گفتم " مادرِ من بستنی نداریم آقای پدر اومد میگیم بخره"، آقای پدر اومده نیومده شما رفتی جلوی در و گفتی که بستنی میخوای و تو مغازه هم هی فوت میکردی تا بالاخره آقای پدر متوجه میشه بستنی سوتی میخوای قه قهه

عزیزدلم، روند یادگیری کلماتت خیلی سریع شده، خیلی به صحبت کردن ما دقت میکنی و خیلی کلمات و بعد ما تکرار میکنی، مثلا همین چند روز پیش وقتی من بعد فرار جوجه کوچولو از زیر دست آقای پدر گفتم "دیدی تعجب" شما خوشت اومد و بعد من هی تکرار کردی " دیدی! دیدی!"، در جواب خیلی سوالا هم میگی "بلی" و خیلیها این تیکه کلام شما رو تکرار میکنن، کیارش خیلی سعی کردم که اسمم و به شما یاد بدم، ولی تا ازت میپرسم " اسم مامان چیه" شما فقط میخندیخنده اولین بار یه کلمه تو مایه های "ساشا" گقتی و چون من خندیدم شما از اون به بعد خودت پیش دستی میکنی ...

یه شب با آقای پدر رفتیم پارک و شما کلی دوییدی و بازی کردیمحبت

 

 

 

خاله بهناز خیلی خوشحاله، خیلی، بالاخره شما یاد گرفتی به اسم "بی بی" صداش کنی، البته خودش بهت یاد داد به جای بهناز بهش بگی بی بی، یعنی میدونی دیگه طاقت و تحمل نداشت که همه ی اسمها رو شما بگی به جز اسم بهناز، حالا هم شما پشت تلفن "بی بی" بارونش میکنیخنده

یه شب شما و آقای پدر رفتین کباب گرفتین و وقتی اومدی شما به دهنت اشاره میکردی و بازوهات و نشون میدادی که یعنی " کباب میخورم که قوی بشم"، اینجا هم همچنان داری به قوی شدنت ادامه میدیخنده

پسرم همین طور که داری کلمات و یاد میگیری کنارش مامان با شما رنگ ها، اشکال، حیوونا و ... رو هم تمرین میکنه، حالا دیگه شما خیلی تو پازل های اشکال وارد شدی و راحت مریع، مستطیل، دایره، نیم دایره، مثلث، بیضی و ستاره رو بلدی، اینم آموزشهای خمیری، ببین مامان چه کردهخندونک

 

 

آقای پدر هم کلی برات هنرنمایی میکنهخنده

 

 

یه روز رفتیم تهران و کلی لباسای خوشگل برای تولدت خریدیم، بعد رفتیم ناهار و شما خیلی شیک رو صندلیت نشستی و غذات و خیلی آقامنشانه میل کردیینبوس 

 

بعد مامان رفت دندونپزشکی و شما و بابا رفتین پی عشقتون...  موتور  ... خنده چه آقای موتورسواری چه جنتلمن خنده

 

یه گربه دیدی که رفت زیر ماشین دیگه همونجا نشستی و یه دل سیر نگاش کردی بوس

 

بعد رفتیم بازار موبایل و مامان یه گوشی جدید خرید... شما کلی تو مغازه ها کیف کردی کم مونده بود برات باب اسفنجی هم بذارنخندونک

 

خیلی روز خوبی بود و کلی به کارامون رسیدیم و خریدای خوب کردیم آخری هم رفتیم معجون "باباعلی" و نمایش ریختن معجونش و نگاه کردیم و شما ازش چشم برنمیداشتی ... البته معجونش هم عالی بود و کلی خوشت اومد...

اینم عکس شما با گوشی جدید مامانمحبت

 

یه شب خاله بهناز عکس مامانی و برام فرستاد و شما دیگه یکسره می گفتی مامانی مامانی... تا اینکه خاله بهناز رفت مامانی و از خواب بیدار کرد تا شما باهاش صحبت کنی... ای پسر بلا

برای تولد مامان جون کادو گرفتیم و شیرینی... رفتیم بالا شما کادورو دادی و به جای تولدت مبارک دست میزدی... مامان جون کلی کیف کرد چون امسال شما کادوشون و دادی و براشون دست میزدیبوسمحبت

من و شما این چند وقت تا قبل تولدت، داریم یه سری دوره های آموزشی و میگذرونیم، با هم دست میزنیم شعرهای تولد و با هم میخونیم و می رقصیم، با هم تولدت مبارک و کار میکنیم، ایشالا که به موقع آماده میشمیم واسه روز موعود خندونک

البته وسط مسطای این آموزش های فشرده!!!، زنگ تفریح هم داریم یعنی نمیذاریم زیاد بهمون فشار بیاد، یکی از این زنگ تفریح ها خمیر بازیه، نقاشی میکشیم، گشنه مون که میشه با هم غذا درست میکنیم، ایندفعه با هم پیتزا درست کردیم -خیلی هم لذیذ شددددددددد- 

این بین شما هم وسط دست و پای من هی میگی "تو تو"، یعنی که "من من"، اینجوری من رو مجاب میکنی که خیلی از کارها رو بهت بسپارم که انجاشون بدی، خوبم از عهده ی همشون برمیای، شیرِ پسرم

 

با بابایی اینا رفتیم گرمسار و ما تمام راه یکسره فقط یه آهنگ و به خاطر شما گوش دادیم، تمام مدت " ایران ایران"

خونه ی بابایی هم که این تلفن و برداشته بودی هی شماره میگرفتی تا با خاله لیلا صحبت کنی، حالا یکسره رفتی رو ریتم "خاله لیلا خاله لیلا"  تا به حال هوادار مثه شما ندیدم خوش به حال ایران و خاله لیلا چشمک

این چند روز همش گلای مامانی و آب میدادی و کلی خوشحالی میکردی... شیرین زبونی می کنی و اسم همرو تک تک صدا میکنی و همه کلی کیف میکنن...محبت

یه شب هم با خاله ها و دخترخاله ها رفتیم پارک و شما هر آتیشی که تونستی سوزوندی خنده

کم کم داریم برای روز موعود آماده میشیم، همه ی کارتا رو پخش کردیم یه سری خریدم مونده بود که انجام دادیم .

شما چرا تو فکری عسلم؟؟؟

 

باب اسفنجی به بغل، باب اسفنجی میبینی؟؟؟ خوابت هم میاد؟؟؟ مامان فدات شهبوس

 

از گرمسار رفتیم تهران و کفش تولدت و کادو تولدت هم خریدیم و خیال مامان راحت شد...

شب تولدت یه جشن کوچولو با حضور مامان جون و باباجون و عمو حسین تو خونمون برگزار کردیم، وقتی ازت میپرسم فردا چند سالت میشه میگی " 2" و بهت یاد دادم که هرکسی بهت گفت "تولدت مبارک" جواب بدی "مرسی"، ببین چه زودم یاد میگیری، ای پسر بلا، اینم که  یاد گرفتیخنده

 

کیارش وجودت نعمت خیلی بزرگیه تو زندگی من و آقای پدر بغل مرسی که هستیمحبت مرسی از خدای مهربون برای این لطف بزرگش در حق ماآرام

 

روز تولدت هم با آقای پدر رفتیم پارک و شما کلی بازی کردیبوس پسر دو ساله مامان، شما عزیز دل من و آقای پدریبغلمحبتبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

خاله بی بی
17 دی 93 22:10
اینم اسم جدید بنده : خاله بی بی پسر شیطون خیلی شیرین زبونی مخصوصا وقتی منو صدا میکنی خاله بی بی