آقا کیارشآقا کیارش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

عشق ما کیارش

14 ماهگی کیارش

  عزیز دلم سالادخور شدی و تا سالاد رو غذات نباشه اصلن غذاتو نمیخوری... از این جهت خدا رو شكر به من رفتی :))) پسرم کیف میکنم از اون حالتی که قاشقو دستت میگیری، وقتی که با دقت و تلاش زياد خودت ميخواي به تنهايي قاشق و ببري سمت دهن کوچولوت تا غذا از توش نریزه، وقتی که اصرار می کنی خودت تخم مرغو بخوری...  ای جانم، مادر من، ذره ذره تلاشت برای بزرگ شدن و یاد گرفتن هر روز منو خوشحالتر و شاکرتر میکنه   اينجا پارک جنگلیه با همراهيه خاله بهناز و خاله لیلا و تارا جون رفته بوديم، شما هم که عاشق آب بازي هستي كلي حال كردي         عزيزكم جشن تولد و فارغ التحصیلی سارا جونت بود، شما هم که همش می رفتی طرف ل...
1 آذر 1392

9 ماهگی کیارش و چهار دست و پا رفتن

  تق تق،تق تق تق، تق تق ... آره عزیزم این صدا داره از دهن خوشگل شما درمیاد داری در کمال ناباوری به این صدا گوش میدی با یه بار آموزش یاد گرفتی... ای جانم به این آبگوشت خوردنت، روز چهارم از نه ماهگیت اولین آبگوشتتو خوردی فقط مونده پیازو با مشت از وسط دو نیم کنی:)))  من فک میکنم شما هم مثل آقای پدر خوش خوراک هستی البته علاوه بر گوشت و مرغ، نون و ماست، سیب و موز، علاقه به خوردن سیب زمینی و هویج پخته هم از خودت نشون دادی که این نشون میده یه قدم تو خوش خوراکی از آقای پدر جلو زدی و با سبزیجات هم حال میکنی:))) عزیز دل مامان داره آب میوه میخوره     کیارش شما خواب بودی و مامان داشت با دوربين افکتای جدید رو امت...
1 آذر 1392

7 ماهگی کیارش و اولین عید نوروز

 کیارش گلم، باید از روز اول 6 ماهگیت یواش یواش آب و حریره بادوم میخوردی، مامان شروع کرد بهت حریره بادوم و فرنی دادن، ولی شما اصلا خوشت نیومد :( یعنی یه جورایی هم میخوردی هم نمیخوردی، یه وقتایی خیلی آقا می شستی جلوی tv تو بغل بابا و با لذت فرنی رو میخوردی و  یه وقتایی هم که اصن لب نمی زدی...       ببین چجوری تلویزیون نگاه میکنی یعنی مات میشی توی صفحه، ول کنم نیستی     از روزای اول 7 ماهگیت گذاشتیمت تو روروئک، اولین بار یه قدم رفتی جلو یه قدم برگشتی عقب،  کلی هم ذوق داری سوار ماشینت بشی و بوق بزنی     کیارش وقتی یه نفر باهات بازی میکنه ب...
30 آبان 1392

3 ماهگی کیارش و جیغ بنفش+اولین اصلاح

مادر من توی روزای اول سه ماهگیت خیلی بلا شدی خودتو تو بغلم میکشی بالا تا شیر بخوری امروز یه کار جالب کردی روی بابا خوابیدیو خوابت برد انگار جات خیلی گرم و نرم بود چون واسه ی یه مدت طولانی جم نمیخوردی، من و شما هم که باور میکنیم آقای پدر هم خوابه ;) مثلن :)))  امروز 13 آبانه شما هم  66 روزت شده پسرم      بابا رو بوس می کنی؟؟؟ پس مامان چی، من دلم آب میشه آخه     فدای انگشتای پاهای توپولیت بشم من الهی    خونه مامانی که بودیم برای تارا دست و پا می زدی و ذوق میکردی و اولین جیغتو واسه  تارا کشیدی. حیغات انقدر بلند بود که بابایی باورش نمیشد شما...
30 آبان 1392

تولد و 1 ماهگی کیارش

کیارش عزیز ما، در ساعت 10:35 روز 9 شهریور 1391 در بیمارستان کسری توسط دکتر ناهید حاجی باقری پا به این دنیای قشنگ گذاشت. مامان(ساناز) و آقاي پدر(علی) خیلی خوشحالن و خدا رو شکر میکنن به خاطر هدیه زیبا و کوچولوشون(کیارش)...   مامان جان، اسم خوشگلتو از 4 ماه پیش انتخاب کرده بودیم و وقتی هم تو شيمک مامان بودی با همین اسم صدات می کردیم. فکر کنم به همین خاطرم بود از همون اول که با اسم صدا میکردیم متوجه میشدی با شما هستیم و برمیگشتی سمتمون. کیارشم موقع تولدت، مامانی، خاله بهناز و اقاي پدر بیمارستان بودن و اولین عکسا رو خاله و آقاي پدر ازت گرفتن، آقاي پدر برای باباجون، عمو احسان و عمو حسین که بندرگز بودن عکساتو فرستاد و همه فامیل ...
26 آبان 1392

2 ماهگی کیارش و اولین لبخند + اولین پیکنیک

پسر گلم اولین خنده خوشگلتو وقتی یه ماه و پنج روزت بود ساعت 5 صبح به مامانی هدیه دادی امیدوارم همیشه خنده رو لبهات باشه و دنیا به روت بخنده عزیز دل من   کیارشم اولین بار که با هم رفتیم پیکنیکت 1 ماه و 12 روزت بود، کلی عکس گرفتیم ازت مادر من، اما عکساشم به دلایلی موجود نیست!!! :)))  می خواستیم بیاییم خونه گذاشته بودمت تو کریر، یکی یکی مامانی، خاله بهناز، خاله لیلا، تارا جون، خاله شمسی و سارا رو که بالا سرت بودن  نگاه می کردی،  فکر کنم تو فکرشون بودی چون برای اولین بار تو ماشین نخوابیدی    یه روز مامان هوس کرد لباسای بیمارستانتو تنت کنه ببینه چقدر تغییر کردی،  اینجا 1 ماه و 20 ...
21 آبان 1392

4 ماهگی کیارش و اولین روز برفی+اولین شب یلدا

کیارشم کلن توی شیر خوردن خلاقیت زیادی از خودت بروز میدی! :))) یه وقتایی رو  مامان می خوابی  تو چشمام نگاه می کنی، انگار که با نگاهت داری باهام حرف می زنی من عاشق اون چشماتم ... عادتت شده روی بابا می خوابی و خوابت میبره خیلی باحاله...   16 آذر بردیمت برای ختنه، دکتر پناه جراحیت کرد، تمام مدت جراحی من پاهای توپولتو نگه داشته بودمو بابا باهات بازی میکرد، خیلی پسر آقایی بودی اصلا گریه نکردی تو یه مردی مررررررررررررررررررررد... عمه مهدیه جون خیلی سفارشتو به دکتر کرده بود، مرسی ازش،   خاله لیلاتم  برات یه گل خوشگل گرفته بود طفلی موقع عمل کلی استرس داشت، خاله بهنازم که کلن همیشه همراهمونه همیشه کمکمونه مرسی ا...
21 آبان 1392

5 ماهگی کیارش

پسر گلم تو روزای اول 5 ماهگیت یاد گرفتی پوف کنی، همش هم میخوای سرتو بالا بگیری تا بلند شی و بشینی             اینجا داری میری تولد دوستت اقا پسر، دوستت امیرحسین الان دو ساله شده   پسرم همش دستات توی دهنته و لثه هاتو می خارونی، دستات کم بود حالا  نوبت پاهات شده، اونارم هی میخوری هی میخوری، انگاری خیلی خیلی خوشمزه ست، بمیرم برات الهی عزیز دلم                        خاله بهنازت برای تولد 5 ماهگیت اومد خونمون با هم رفتیم چکاپ ماهیانه، یه شمع...
21 آبان 1392

8 ماهگی کیارش

  پسر گلم این پرشن تون شده رفیقت، باهاش حال میکنی با آهنگاش میرقصی یعنی مامان داشت نگات میکرد یهو دید با آهنگای پرشن تون هی خودتو همین جور که نشستی بالا و پایین میندازی، انقد خوشمان آمد از این رقصت، حالا دیگه یاد گرفتی با هر آهنگی یه رقص مامانو مهمون میکنی     عزیز دلم تو روزای عید هر روز یه طرفی می رفتیمو صفا میکردیم، یه روز رفتیم روستاهاي پایین گرمسار يعني حالت خوش بود اونروزها    یه قلعه قدیمی کشف کردیم که تا حالا ندیده بودیمش خیلی خوشگل بود   يه آب روانم هم پيدا شد اون وسط مسطا، كلي باصفا و خنك، شما هم كه به وجد اومده بودي كلي آب بازی کردی   اینجا جاییه که مامان و آقاي پد...
21 آبان 1392